نیکوترین همسر و مهربانترین مادر
تاریخ انتشار: ۷ اسفند ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۸۹۲۱۶۴
حضرت زهرا(س) نه تنها بهترین همسر برای حضرت علی(ع) و مهربان ترین مادر برای فرزندان بزرگوار خود بودند، بلکه بهترین حمایت کننده و پشتیبان جهت انجام نقش های رهبری حضرت علی(ع) در جامعه بودند و مسئولیت سنگینی را بر عهده داشتند.
حجت الاسلام و السلمین کریم مومنی در گفت و گو با خبرنگار ایسنا، عنوان کرد: با توجه به نگارش کتاب های متعدد در زمینه نوع زندگی، رفتار و منش حضرت زهرا(س)، هنوز هم ابعاد زیادی از زندگی و شخصیت این بانوی بزرگوار به درستی بیان نشده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی افزود: ابعاد گفتاری و رفتاری حضرت زهرا(س) در دو نقش همسر بودن و مادر بودن ایشان، باید مورد بررسی قرار گیرد و این از همان مواردی است که در رابطه با حضرت زهرا(س) بسیار کمتر به آن پرداخته شده است.
بزرگوارترین مردم، کسانی هستند که همسران خود را اکرام می کنند
این کارشناس مذهبی بیان کرد: حضرت زهرا(س) که به فرموده پدرشان بهترین بانوان اهل بهشت هستند، در رابطه با جایگاه بانوان در زندگی خانوادگی می فرمایند "بهترین مردان شما کسانی هستند که با مردم، رفتار نرمی دارند و بزرگوارترین شما کسانی هستند که همسرانشان را اکرام می کنند".
مومنی تصریح کرد: پیامبر(ص) نیز در این رابطه فرموده است " اکرام نمی کند زنان را مگر بزرگوارترین شما و اهانت نمی کند به زنان مگر انسان لئیم و پست"؛ بنابراین چنین خانواده ای که در کلامشان به این شکل، از مقام و جایگاه زن در خانواده یاد کرده و به اکرام بانوان توسط همسرانشان تاکید می ورزند، قطعا خودشان در رفتار با بانوان خانواده و خاندان خویش، به بهترین شکل عمل می کردند و نمونه آن رفتار نیکو و پسندیده ای است که پیامبر(ص) با همسران خود و همینطور حضرت علی(ع)، با حضرت زهرا(س) داشتند.
وی ادامه داد: اگر شیعیان و پیروان این خانواده و خاندان مطهر، کلام این بزرگواران را به عنوان روش و خط مشی زندگی خود قرار دهند، بهترین رفتارها را با بانوان و همسر خود در خانواده داشته و رعایت این مسئله از بسیاری از مشکلاتی که امروزه در زندگی افراد وجود دارد، جلوگیری خواهد کرد.
حضرت زهرا(س)، دائما همسر خود را با القاب او صدا می زد
این کارشناس مذهبی با تاکید براینکه حضرت زهرا(س)، در تمامی طول زندگی خود با حضرت علی(ع)، نیکوترین و بهترین الفاظ را برای همسر خود به کار می بردند، بیان کرد: این بانوی بزرگوار، دائما حضرت علی(ع) را با القاب ایشان صدا می زدند و خطاب به همسر خود می فرمودند "یا امیرالمومنین" و یا القابی همچون "یا ابا الحسن" و "یا ابالحسین" را برای همسر بزرگوار خود، حضرت علی(ع) به کار می بردند.
حضرت زهرا(س) همسر رهبر یک جامعه بود
مومنی تاکید کرد: متاسفانه برخی به این نکته در زندگی حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) توجه ندارند که این بانوی بزرگوار تنها مسئولیت همسر بودن و مادر بودن را در زندگی با حضرت علی(ع) برعهده نداشتند، بلکه حضرت زهرا(س)، همسر یک رهبر جامعه بودند، به این معنا که بسیاری از مسئولیت ها، در زمینه حمایت از جایگاه اجتماعی همسرشان، حضرت علی(ع) نیز بر عهده فاطمه زهرا(س) بود.
حضرت زهرا(س)، بهترین پشتیبان و حامی همسرش بود
وی خاطر نشان کرد: بر همه شیعیان و پیروان حضرت علی(ع) که اندکی با شیوه و نوع زندگی این امام بزرگوار آشنایی دارند، واضح و آشکار است که این امام بزرگوار و مهربان، بخش زیادی از زندگی و وقت خود را به کمک به نیازمندان اختصاص می دادند، به طوری که در روایات آمده است که " حضرت علی(ع) از شدت سنگینی نان و غذایی که برای فقیران می بردند و به دوش می کشیدند، کمرشان زخم شده بود" و توجه به این نکته ضروری است که تهیه و آماده کردن این حجم از غذا و نان برای فقرای آن روز جامعه، تنها بر عهده همسر گرامی امام علی(ع)، یعنی حضرت زهرا(س) بوده است.
این کارشناس مذهبی گفت: روایات مستند بسیاری در رابطه با حضرت زهرا(س)، آمده است که " از گردش متعدد دستاس، برای آسیاب کردن نان، دست های حضرت زهرا(س) آسیب دیده و زخم میشد" حال سوال اینجاست که یک خانواده 4 نفره، چه مقدار به نان احتیاج دارد که از تعداد دفعات گردش دستاس، این چنین دست های مبارک حضرت زهرا(س)، آسیب ببیند؟! و این مسئله نشان دهنده این است که حضرت زهرا(س) نه تنها برای خانواده خویش بلکه برای فقیران نیز، نان و غذا تهیه میکردند تا حضرت علی(ع) به عنوان امام و رهبر جامعه خود بتواند به نیازمندان کمک رسانی کند.
وی افزود: از آنچه که گفته شد این چنین دریافت می شود که حضرت زهرا(س) نه تنها بهترین همسر برای حضرت علی(ع) و بهترین مادر برای فرزندان بزرگوار خود بودند، بلکه بهترین حمایت کننده و پشتیبان جهت انجام نقش های رهبری حضرت علی(ع) در جامعه بودند و مسئولیت سنگینی را بر عهده داشتند.
مومنی اظهار کرد: با وجود چنین مسئولیت سنگینی که حضرت زهرا(س) برعهده داشتند، به هیچ عنوان به حضرت علی(ع) اعتراض نکردند بلکه در روایات آمده است که با وجود شأن و مقام والای معنوی که حضرت زهرا(س) در نزد خداوند داشتند، افتخار خویش را در همسری مردی می دانستند که رهبری یک جامعه را برعهده دارد و از اینکه پشتیبان چنین مردی هستند، افتخار می کردند.
خانواده، بهترین کانون انسان سازی است
وی گفت: این موارد تنها جرعه ای کوچک از دریای بی کران فضائل و بزرگواری های این بانوی مطهر در نقش همسری حضرت فاطمه زهرا(س) است، اما تمامی این ها نشان دهنده و القا کننده این مطلب است که حضرت زهرا(س) به عنوان یک بانو، در کانونی به نام کانون خانواده فعالیت می کردند که به نوعی کارخانه انسان سازی است، بنابراین جز در مواردی که لازم و ضروری است که نقش هایی در جامعه را تنها زنان برعهده گرفته و در آن فعالیت کنند، برای یک بانو هیچ جایی بهتر از کانون خانواده جهت فعالیت و انسان سازی نیست.
این کارشناس مذهبی تاکید کرد: برهیچ کس پوشیده نیست که حضرت زهرا(س)، دارای شان و مقام والایی نزد خداوند بودند، اما این بانوی بزرگوار از جنس فرشته و ملک نبودند بلکه همچون دیگران از جنس انسان بودند منتهی در مقام معنوی بالایی قرار داشتند، بنابراین بانوان نیز با الگو قرار دادن چنین بانویی می توانند در عرصه های مختلف زندگی خود به بهترین شکل عمل کنند.
"البیت بیتک و الحرة زوجتک افعل ما تشاء»
مومنی با اشاره به واقعه بی حرمتی به خانه حضرت زهرا(س) و مجروح شدن ایشان در اثر این واقعه، بیان کرد: با وجود چنین بی حرمتی که برخی معاندین و دشمنان علیه حضرت زهرا(س) انجام دادند، پس از گذشت چند روز از این واقعه و درحالی که فاطمه زهرا(س) از شدت جراحت و بیماری در خانه بستری بودند، به جهت فشار روانی که از سوی برخی از مردم بر این معاندان وارد شده بود، نزد حضرت علی(ع) آمده و اجازه ملاقات و عیادت حضرت زهرا(س) را طلب کردند.
وی ادامه داد: با وجود چنین بی حرمتی که به خانه حضرت زهرا(س) صورت گرفته بود و حضرت زهرا(س) از شدت جراحات پس از آن واقعه، بیمار بودند، پس از آنکه حضرت علی(ع)، درخواست ملاقات آن معاندین را به همسرشان حضرت زهرا(س) خبر دادند، حضرت زهرا(س) به جهت همراهی و اطاعت از همسر خویش، در پاسخ به این گفته حضرت علی(ع) فرمودند "البیت بیتک و الحرة زوجتک افعل ما تشاء» منزل، منزل شماست و من همسرتان هستم هر کار مایل هستید انجام دهید.
زن در نزد همسر خود امانت است نه وسیله ای که مرد مالک آن شود
این کارشناس مذهبی با بیان اینکه محبت و احترام میان حضرت علی و حضرت زهرا(س)، یک رابطه دو طرفه بود، تصریح کرد: زن در نزد همسر خویش، یک امانت است نه وسیله ای که همسر، مالک آن شود؛ در هنگام خاکسپاری بدن مطهر حضرت فاطمه زهرا(س)، به جهت آنکه هیچ فرد محرمی، برای کمک به حضرت علی(ع) برای کمک در خاکسپاری بدن مطهر حضرت زهرا(س) نبود، به اذن خداوند، دو دست شبیه دستان پیامبر داخل قبر، به کمک حضرت علی(ع) آمد و حضرت علی(ع) نیز خطاب به رسول الله فرمودند " قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ " یعنی امانت و ودیعه ات را به شما برگرداندم، این عبارت به وضوح موید این مطلب است که یک زن نزد همسرش امانت و ودیعه ای است که باید حرمت آن حفظ شود.
وی در رابطه با نقش مادری حضرت زهرا(س) نسبت به فرزندانشان، گفت: در خصوص شیوه تربیتی حضرت زهرا(س) نسبت به فرزندان بزرگوارشان، مطالب گسترده و دقیقی وجود دارد که بررسی آنها می تواند بهترین الگوی تربیتی برای مادران باشد.
مومنی ادامه داد: حضرت فاطمه زهرا(س) در تربیت فرزندان خود، حتی در شعر خواندن و لالایی برای آن ها دقت می کردند؛ به این معنا که با دقت در اشعاری که فاطمه زهرا(س) برای امام حسن(ع) و امام حسین(ع) می خواندند مشخص می شود که کلام بیهوده و لغو حتی در مضامین اشعار آن ها وجود ندارد.
حضرت زهرا(س)، حتی در خواندن اشعارلالایی برای فرزندان خود دقت می کردند
این کارشناس مذهبی تصریح کرد: در ترجمه اشعاری که حضرت فاطمه زهرا(س) به عنوان لالایی برای امام حسن(ع) می خواندند، آمده است که "ای حسن، تو شبیه به پدرت علی هستی، ریسمان را از گردن حق بیرون بیار....." و همچنین هنگامی که گهواره امام حسین(ع) را تکان می دادند می فرمودند "انت شبیهُ به ابی، لست شبیه بعَلی...تو شبیه پدرم رسول خدا(ص) هستی و شبیه به علی(ع) نیستی....."؛ در ادامه این اشعار، همگی فضائل و حقایقی است که در قالب شعر و به عنوان لالایی برای حسنین(ع)، حضرت زهرا(س) می خواندند و این امر نیز مبین این نکته است که سخن لغو و بیهوده حتی در زمانی که فرزند طفل کوچکی بیش نیست، نباید در گوش او خوانده شود، چرا که همه این ها در روان و تربیت فرزند در آینده تاثیر دارد.
خانواده حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) در عالم نظیر ندارد
مومنی با تاکید براینکه در میان ائمه اطهار(ع)، تنها خانواده ای که تمامی اعضای آن "نور" هستند، خانواده حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) است، بیان کرد: این خانواده در عالم نظیر دارد، حتی پیامبر اکرم(ص)، تمامی همسران و فرزندان و خانواده ایشان چنین مقامی نداشتند، اما در خانواده حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) چنین امری دیده می شود.
اگر می خواهید به فرزندان خود هدیه دهید، ابتدا به دختر هدیه را عطا کنید
این کارشناس مذهبی با اشاره به اینکه خداوند، رسول خدا و خاندان او برای جنس "زن" ارزشی بیش از آنچه که ما از آن اطلاع داریم، قائل شده است، گفت: در خاندان مطهر پیامبر اکرم(ص) و حضرت زهرا(س) است که سفارش شده است " اگر می خواهید هدیه ای را به فرزند خود، بدهید، ابتدا هدیه را به فرزند دختر عطا کنید" و این چنین برای مقام دختر و بانو در کلام و رفتارشان ارزش و اعتبار قائل بودند، اما متاسفانه امروز برخی بدون اطلاع و آگاهی کامل از این امور، ادعا می کنند که اسلام حقی را برای جنس زن در نظر نگرفته است.
وی در پایان تاکید کرد: قطعا بهترین و موثر ترین الگو، برای نقش همسری و مادری بانوان و همچنین نقش یک زن در اجتماع، حضرت زهرا(س) هستند، و جا دارد که همه شیعیان و پیروان آن حضرت(س)، سیره آن بزرگوار و خاندان رسول الله(ص) را در ابعاد مختلف زندگی خویش به کار گیرند.
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: روز زن
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۸۹۲۱۶۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب
خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ و ادب - زینب رازدشت: کتاب «قصه ننه علی» نوشته مرتضی اسدی شامل روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی است که توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.
قصه ننه علی ۱۵ فصل است که در بخش اول گزارش هفت فصل و در بخش دوم سه فصل مرور کردهایم. هفت فصل ابتدایی کتاب با عناوین خداحافظ بهار؛ فصل دوم: آن دو چشم آبی؛ فصل سوم: شمشیر ذوالفقار؛ فصل چهارم: تولد یک پروانه؛ فصل پنجم: خداحافظ مادر؛ فصل ششم: حاج آقا روح الله؛ فصل هفتم: جمال آفتاب درج شدهاند. همچنین فصل هشتم با عنوان پیک امیر، فصل نهم با عنوان سلام آقا و فصل دهم با عنوان آقای معلم است.
پیشتر دو مطلب در مرور و معرفی اینکتاب منتشر کردیم که بخش اول در پیوند همه رنجهای ننهعلی؛ از مواجهه با اقوام شاهدوست تا شوهر بداخلاق و بخش دوم در پیوند خجالت میکشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم! قابل دسترسی و مطالعه هستند.
آنچه از نظر میگذرانید بخش سوم و پایانی مرور کتاب «قصه ننهعلی» است که در این بخش مروری بر پنج فصل ۱۱ تا ۱۵ آن خواهیم داشت. نویسنده در این پنج فصل از نحوه اعزام و شهادت پسر دیگر زهرا خانم به نام علی و پیدا شدن پیکر علی، ازدواج مجدد رجب و فوت او با جزییات نوشته است. در عمق داستان زندگی ننهعلی متوجه میشویم زهرا آنقدر صبور است که همه سختیهای زندگیاش را با یاد شهدا و به عشق اهل بیت (ع) تحمل میکند و میگوید غصههای او در برابر دیگر مادران شهدا چیزی نیست و اینچنین خود را آرام نگه میدارد.
جزییات اعزام علی دیگر پسر زهرا خانم در فصل یازدهم «روز وداع» روایت شده است. علی و زهرا خانم این موضوع را از پدرش رجب پنهان میکنند و زمانی که رجب متوجه اعزام علی به جبهه میشود، دوباره با زهرا خانم دعوا و او را کتک میزند.
در فرازهایی از فصل یازدهم میخوانیم؛
محرم سال ۶۵ را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست، بند کتانی را محکم گره زد و گفت: خب مامان خانومم وقت رفتنه! علی رو حلال کن. سپردم امیر نورزی، دوستم کارنامه رو براتون بیاره. نمرههای پسرت رو ببین و کیف کن! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه، کارنامه رو بهش نشون بده. بگو من برای دین و کشورم رفتم. دست راستم اسلحه بود، دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن، درسمم خوند. گفتم: علی جان! بلاگردونتم مادر! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بی حرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت. الحمدالله که بابات هم راضی شده، هیچ مانعی جلو پات نیست. امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید.
دستش را باز کرد که بغلم کند، بغض کردم، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد؛ عقب رفتم و از او دور شدم. پلهها را دوتا یکی کردم. دامن به پاهایم پیچید، نزدیک بود پرت شوم پایین. خودم را رساندم طبقه دوم. بغض داشت خفهام میکرد. یک لیوان آب خوردم. از گلویم پایین نرفت و به سرفه افتادم. رفتم کنار پنجره بالکن وداع علی و رجب را تماشا کردم. ای کاش نمیرفتم! دلم برای رجب سوخت. آن لحظات به یاد وداع امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر (ع) در روز عاشورا افتادم. صحنه تکان دهندهای بود. علی دو قدم به طرف در میرفت، رجب صدایش میزد: علی جان! زود برگرد. علی به طرف در میرفت، رجب صدایش میزد: علی جان! من طاقت دوریت رو ندارم. علی دستش را به طرف در حیاط دراز کرد، رجب صدایش زد: علی جان! صبر کن. بیا جلوی من راه برو می خوام تماشات کنم. علی جلوی خودش را گرفت تا گریه نکند. دور پدرش چرخید. رجب دست علی را گرفت و به طرف خودش کشید. سینه به سینه هم شدند. رجب گفت: آخ بابا! من میمیرم دوری از تو. علی دستی به سر رجب کشید و خودش را از سینه او کند. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، از در خانه بیرون رفت. پای رجب لرزید و افتاد وسط حیاط. چشمش به در ماند تا شاید علی دوباره برگردد، اما نیامد. با کمک حسین زیر بغل رجب را گرفتم و به داخل خانه آوردم. قلبم تند تند میزد. رفتم سراغ وسایل امیر. دفترچه نوحهاش را برداشتم و روضه وداع حضرت علی اکبر (ع) را خواندم. آنقدر به سینه زدم تا قلبم کمی آرام گرفت.
***
نیمه شب سومین روز عملیات کربلای ۵ به پشت جاده شلمچه _ بصره میرسند. صبح، محاصره میشوند. گلوله تانک، دوشکا و تک تیراندازها چهارصد نفر از نیروها را زمین گیر میکند. کسی کوچکترین تکانی میخورده، جنازهاش روی دست بقیه میمانده. عباس حصیبی و علی کنار هم داخل سنگر نشسته بودند. یکی از همان تیرهای تک تیرانداز سر حصیبی را میشکافد و به سر علی میخورد؛ هر دو به شهادت می رسند.
رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقب نشینی میشوند. تا ظهر از یک گروهان صد و ده نفره فقط بیست و نه نفر زنده میمانند و عقب بر میگردند. ساعت یک بعد از ظهر عقب نشینی شروع میشود. فقط زندهها میتوانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا میماندند. رضا احمدی، از بچههای ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقب نشینی، دوربین را بر میدارد و چهار تا عکس از جنازه آن دو میگیرد. ساعت مچی علی را باز میکند و با دوربین به عقب بر میگردد.
اگر رجب چشمش به عکس پیکر بی جان علی میافتاد، دق مرگ میشد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیه کلام علی افتادم. هر وقت میخواست از خانه بیرون برود، میگفتم: علی کجا؟ میگفت کربلا حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازهای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.
عنوان فصل دوازدهم کتاب پیشرو «به انتظار علی» است که در آن از روزهایی روایت میشود که زهراخانم بهخاطر شهادت پسرانش از دست همسرش رجب کتک میخورد؛ روزهایی که رجب از سر لجبازی به او پول تو جیبی نمیداد و از خجالت نمیتوانست به همسایه بگوید که پول قرض بدهند چون خانواده شهید هستند.
در فرازهایی از فصل دوازدهم میخوانیم؛
مدتها بود که رجب مغازه را بسته بود و منبع درآمدی نداشتیم. مثل سابق خرجی خانه را نمیداد. مادری هم نداشتم دستم را بگیرد. به چه کسی رو میزدم و پول دستی قرض میگرفتم؟! اگر برای مردم لب باز میکردم و دردی که در سینهام بود را بیرون میریختم، حرمت شهیدانم شکسته میشد. چارهای نداشتم جز اینکه امیر را به حسین بسپارم و بروم سرکار. نمیخواستم انگشت نمای مردم شویم. در تمام مدتی که در محله شمشیری زندگی میکردیم، همه میدانستند من و رجب اختلاف داریم، اما کسی متوجه سرکار رفتنم نشد. صبح زود میزدم بیرون و هوا تاریک میشد بر میگشتم خانه. خجالت میکشیدم در و همسایه بگویند مادر شهیدان شاه آبادی کلفت خانه مردم است!
***
به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست. سرم گیج رفت. حسین از پلهها پایین آمد. اشاره کردم، برگردد. میدانست هر وقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریه امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتماً ترسیده و میخواهد دلجویی کند.
گوشه لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا میزدم. نفسم بالا نمیآمد، کم مانده بود خفه شوم! از زمین بلندم کرد. با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: رجب! باز کن. شبه بی انصاف! یه چادر بده من سر کنم. زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد. پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین میانداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: این هم عاقبت تو زهرا! مردم با این سرو وضع ببیننت چه فکری میکنن؟ یکی دو ساعتی کنار پیاده رو نشستم. آخر شب کسی جز من در خیابان دیده نمیشد. سرما به جانم افتاده بود. گاهی چند قدم راه میرفتم تا دست و پایم خشک نشود.
ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد؛ دنده عقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: خانوم! چرا اینجا نشستی؟ پاشو برو خونه ت. دیر وقته. سرم را بالا گرفتم و گفتم من خونه ندارم کجا برم؟ از ماشین پیاده شد و به طرفم آماد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم میلرزید. سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت: یعنی چی خونه ندارم؟ بهت می گم اینجا نشین. دستانم را بردم زیر بغلم تا کسی گرم شوم. گفتم: تا صبح هم بگی، جواب من همونه که شنیدی! من خونه ندارم، بچههام شهید شدن. دو سه ساعت پیش شوهرم از خونه بیرونم کرد. خونه من بهشت زهراست....
***
دور از چشم همه مینشستم یک گوشه و گریه میکردم. عکس علی را دست میگرفتم و با او حرف میزدم: علی جان! ببین حال و روز مادرت رو! ببین آواره کوچه و خیابون شدم. تا کی دنبالت بگردم؟! پس کی میای عزیز دلم دو سه روز بعد یکی از بچههای مسجد به دیدنم آمد و گفت: دیشب خواب علی آقا رو دیدم، گفت به مامانم بگو مگه نگفتم من خودم بر میگردم، نیاد دنبالم؟! به یاد حرفهای حرفهای علی که چند روز قبل از اعزام به من زده بود، افتادم: مامان خانومم! من همون جوری که رفتم، خودم بر میگردم. هر کی اومد گفت از علی خبر دارم باور نکن. دنبال من نباش تا به وقتش. تصمیمم را گرفتم، چندین مرتبه آمدند جلوی در خانه و گفتند از پیکر علی خبر دارند، باید برای شناسایی همراهشان بروم؛ ولی همه را از همان جلوی در جواب میکردم. نشستم خانه به انتظار علی تا خودش خبرم کند.
فصل سیزدهم کتاب، «تازه عروس!» عنوان دارد. در فرازهایی از اینفصل آمده است؛
به واسطه جاری ام به جلسات زنانه محله رفتم. منطقه محرومی بود، اما مردمان با ایمان و اعتقادی داشت. وقتی متوجه میشدند من مادر دو شهید هستم، خیلی عزت و احترام میگذاشتند. کم کم بعضی از خانمها از وضعیت زندگی ام خبر دار شدند؛ برای خواندن زیارت عاشورا دعوتم میکردند. دفترچه نوحه علی را بر میداشتم و از روی آن روضه و نوحه میخواندم. شب بانی مجلس مقداری پول میگذاشت داخل پاکت و میآورد دم در خانه تحویلم میداد. حسین میگفت: مامان! روضه بخون، اما پول دادن نگیر. چارهای نداشتم باید قبول میکردم. پول زیادی نبود، اما حداقل میشد نان و پنیری خرید و شکم بچهها را سیر کرد؛ ولی هر شب که نمیشد نان و پنیر و سیب زمینی خورد. بچه شیر میدادم و باید خوب غذا میخوردم...
خانه قبلی که بودیم، بنیاد شهید میخواست حقوق مختصری به ما پرداخت کند، قبول نکردم. میگفتم ما خونه و مغازه داریم، حقوق به ما نمیرسه. رجب حرص میخورد و میگفت: دستت برای همه به خیر میره، به خودمون که می رسه خشک میشه! چرا نمیزاری حقوقمون رو بگیریم؟ کدوم حق؟! مگر چه کاری برای این انقلاب کرده بودیم که طلب کار و محتاج شندرغاز حوق ماهیانه بنیاد شهید باشیم. طاقتم سر آمد. تحمل شکم گرسنه بچههایم را نداشتم. به بهانه نظافت انبار، رفتم تا کمی در تاریکی گریه کنم. دلم پر بود. به علی گلایه کردم. از پدرش شکایت کردم. چشمم افتاد به کتاب تفسیر قرآنم، خاطرات محله شمشیری برایم زنده شد. کتاب را برداشتم و ورق زدم. یک دسته اسکناس نو از داخل تفسیر افتاد زمین. پول را برداشتم. هرچه فکر کردم. دیدم من و رجب اهل گذاشتن پول لای کتاب نیستیم. هق هق گریهام بلند شد و گفتم: ممنون علی جان! همیشه هوای مامان رو داری.
***
در فصل چهاردهم که «عطر خوش خدا» عنوان دارد، جزییات پیدا شدن پیکر علی و مراسم تشییع روایت میشود. لحظات تشییع، سختترین لحظه برای مادران شهداست اما برای زهرا خانوم بسیار سختتر بوده زیرا او هم باید دوری فرزندانش را تحمل میکرده و هم کتکهای رجب به خاطر شهادت فرزندانش را.
در فرازهایی از فصل چهاردهم میخوانیم؛
چشمانم بسته بود. کمرم خم شد. دستم میلرزید. با بغض گفتم: علی! مادرت اومده. دستش رو بگیر. دستم را داخل تابوت بردم و قنداق سفید علی را بلند کردم. چند ثانیه نگاهش کردم. به سینه چسباندم و فشار دادم. قلبم از جا کنده شده و با هق هق گفتم: آخ مادر! آخ علی! آخ پسرم! خوش اومدی!
گل پسر من خوش اومدی! مرد خونه م خوش اومدی! چرا ان قدر دیر اومدی؟! مامان از پا افتاد. کمرم شکست. سوی چشمم رفته مادر. چطور روی ماه تو رو ببینم. دوازده سال چشم به راه بودم تا تو بگردی. پسرم! داشتی میرفتی قدت بلند بود، چرا قنداق برای من آوردن؟! لای لای علی جان! علی جان! علی جان...
***
«مژده وصل» عنوان فصل پانزدهم و پایانی کتاب است که در آن صحبت از بیماری رجب و حلالیتگرفتنش از زهراخانم است.
در فرازهایی از فصل پانزدهم هم میخوانیم؛
دل شوره رجب را گرفتم. رفتم سری به خانه قدیمی خودمان بزنم. رجب تنها بود. داروهایش را دادم. سوپ برایش پختم. دو سه قاشق بیشتر نخورد. کمی از آب پرتقالی را که برایش گرفته بودم، خورد. دستم را محکم گرفت. زبانم بند آمد و ترسیدم، خودم را کشیدم عقب. فشارش را بیشتر کرد. اشکم در آمد. گفت: دلم برات میسوزه. خیلی از بین رفتی. چقدر شکسته شدی زهرا. به سختی مچ دستم را آزاد کردم و خودم را کشیدم عقب. گفتم: دنیاست دیگه! همیشه برای آدم نمی سازه. با من که از همون اولش سرناسازگاری داشت حاج آقا! با بغض گفت: خیلی بهت ظلم کردم. حیف که دیر شناختمت زهرا! حلالم میکنی؟!
جوابش را ندادم. قطرات اشک از چشمش جاری شد و بالش را خیس کرد. با نگاهش ناامیدانه التماس میکرد. سینهاش به خس خس افتاد؛ سخت نفس میکشید. ماسک اکسیژن را به صورتش زدم. چشمانش را بست. صدایش کردم، جواب نداد. تلفن را برداشتم و شماره اورژانس را گرفتم. بچهها را هم خبر کردم. پزشک اورژانس گفت: به بیمارستان نمیرسد، خانه بماند بهتر است. همه آمدند. تخت رجب را رو به قبله کردیم. برایش دعا خواندیم. چند ساعتی در حالت احتضار بود، جان کندن برایش سخت بود.
صدای اذان مغرب از بلندگوی مسجد بلند شد. وضو گرفتم و نمازم را خواندم. رو به قبله نشسته بودم و داشتم تعقیبات نماز را زیر لب زمزمه میکردم. چشمم به رجب افتاد. مثل گچ دیوار سفید شده بود. تسبیح را گذاشتم روی سجاده و از جا بلند شدم. رفتم کنار تخت رجب و آرام در گوشش گفتم: تو بابای امیر و علی هستی؛ حلالت کردم حاجی، دیدار ما به قیامت. لحظاتی بعد رجب از دنیا رفت.
کد خبر 6089134 زینب رازدشت تازکند